دل نوشته3

حس من و تو

درست ده ماهه پیش علی برام یه حلقه گرفت به قول خودمون حلقه ی نامزدی ... ولی به جای اینکه این حلقه یه پیوند ی باشه بین ما...منو عشقمو از هم دور کرد ...مامانم انگشترو ازم گرفت و هر بار که ازش می پرسیدم میگفت انداختمش دور بهش فکرنکن...منم  هر چی گشتم نتونستم پیداش کنم... حالا دیروز یهو آبجیم صدا میزنه :" مریم یه انگشتر پیدا کردم " تعجب کردم !! وقتی دیدمش ذوق مرگ شدم اصلا فکرشم نمی کردم حلقه ی که علی من  برام گرفته باشه...یادش بخیر...خلاصه مامانم  انگشترو ازم گرفت ...نذاشت دستم بمونه گرفتشو  گفت :"  نگهش میدارم اگه قسمت هم باشین یه روز دستت میکنیش " وای خدای من : یعنی مامانم به رسیدن من و علی هم فکر میکنه !!!

خدای من...یعنی میشه من و علی به هم برسیم. مامانم گفت اگه زیاد میومدن ... داداشت آروم میشد و میشد که ماله هم شین و منم هیچ جوابی غیر از نگاه کردن به مامانم و اشک ریختن در برابر حرفاش نداشتم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 15 مهر 1391برچسب:,ساعت21:56توسط علی و مریم | |